عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : شنبه 12 مرداد 1392
بازدید : 867
نویسنده : امیرحسین

مرد براي اعتراف پيش كشيش رفت و گفت: پدر مقدس، مرا ببخش. در زمان جنگ جهاني دوم من به يك يهودي پناه دادم.

كشيش: مسلما تو گناه نكردي.

مرد: اما من از او خواستم براي ماندن در انباري من هفته اي 20 شيلينگ بپردازد.

كشيش: خب،‌ البته اين يكي خوب نبوده، اما بالاخره تو جان آن آدم را نجات دادي، بنابراين بخشيده مي شوي.

مرد: اوه پدر اين خيلي عاليه، خيالم راحت شد، حالا مي توانم يك سوال ديگر هم بكنم؟

چه مي خواهي بپرسي پسرم؟

به نظر شما حالا بايد بگويم كه جنگ تمام شده؟



:: موضوعات مرتبط: داستان كوتاه , ,
:: برچسب‌ها: داستان , داستان كوتاه , داستانك , سوأ استفاده ,
تاریخ : شنبه 12 مرداد 1392
بازدید : 823
نویسنده : امیرحسین

به هنگام بازديد از يك بيمارتان رواني، از روان پزشك پرسيدم:شما چطور مي فهميد كه يك بيمار رواني به بستري شدن در بيمارستان نياز دارد؟

روان پزشك گفت: ما وان حمام را پر از آب ميكنيم و يك قاشق چاي خوري، يك فنجان و يك سطل جلوي بيمار ميگذاريم و از او مي خواهيم كه وان را خالي كند.

من گفتم: آهان فهميدم، آدم عادي بايد سطل را بردارد چون بزرگ تر است.

روان پزشك گفت: نه، آدم عادي در پوش ته وان را بر مي دارد شما مي خواهيد تخت تان كنار پنجره باشد؟



:: موضوعات مرتبط: داستان كوتاه , ,
:: برچسب‌ها: داستان , داستان كوتاه , داستانك , وان , حمام ,
تاریخ : شنبه 12 مرداد 1392
بازدید : 813
نویسنده : امیرحسین

يك نفر از تيمارستاني ديدن مي كرد. اتفاقا به مريضي برخورد كه به آرامي گريه مي كرد و مي گفت: پروانه،پروانه.

كمي جلوتر ديوانه اي را ديد كه خود را به در ديوار مي زد و فرياد مي كشيد: پروانه،پروانه.

وقتي كه بازديد كننده علت را جويا شد، به ميگويند: نفر اول عاشق دختري به نام پروانه مي شود، اما آن را به او نمي دهند، اما همان دختر را به نفر دوم مي دهند و حالا اين جوري شده كه مي بينيد.



:: موضوعات مرتبط: داستان كوتاه , ,
:: برچسب‌ها: داستان , داستان كوتاه , داستانك , جنون ,
تاریخ : شنبه 12 مرداد 1392
بازدید : 805
نویسنده : امیرحسین

مردي وارد رستوران شد و دستور غذاي مفصلي داد. پس از سير شدن، مدير رستوران را صدا زد و گفت: من هيچ پولي ندارم و چون بي نهايت گرسنه بودم چاره اي جز اين نداشتم.

مدير رستوران گفت: به شرطي دست از سرت برمي دارم كه به رستوران مقابل رفته و همين بلا را به سر آنها هم بياوري.

آن مرد خنديد و گفت: متاسفم، قبلا به آن رستوران رفتم و او همين خواهش را از من كرد و مي بينيد كه مطابق دستورش عمل كردم.



:: موضوعات مرتبط: داستان كوتاه , ,
:: برچسب‌ها: داستان , داستانك , داستان كوتاه , غذا , مجاني ,
تاریخ : شنبه 12 مرداد 1392
بازدید : 783
نویسنده : امیرحسین

مردي با اسلحه وارد بانك شد و تقاضاي پول كرد.

وقتي پول ها را دريافت كرد . رو به يكي از مشتريان بانك كرد و پرسيد: آيا شما ديدي كه از اين بانك دزدي كنم؟

مرد پاسخ داد: بله  قربان من ديدم.

سپس دزد اسلحه را به سمت شقيقه مرد گرفت و شليك كرد.

او مجددا رو به زوجي كرد كه نزديك او ايستاده بودند و از آن ها پرسيد: آيا شما ديديد كه من از اين از بانك دزدي كنم؟

مرد پاسخ داد: نه قربان من نديدم اما همسرم ديد.



:: موضوعات مرتبط: داستان كوتاه , ,
:: برچسب‌ها: داستان , داستانك , داستان كوتاه , شكارچي , فرصت ,
تاریخ : شنبه 12 مرداد 1392
بازدید : 807
نویسنده : امیرحسین

جك دو سيب داشت. سيب كوچك تر را به برادر كوچك تر خود فرد داد، فرد گفت: جك، تو بي ادبي.

جك پرسيد: چرا؟

فرد پاسخ داد: چون تو سيب كوچك تر را به من دادي. من مودب هستم اگر من دو سيب داشتم، هميشه سيب بزرگ تر را به تو مي دادم و سيب كوچك تر را براي خودم برمي داشتم.

جك جواب داد: پس چرا دلخوري. تو الآن سيب كوچك تر را داري مگرنه؟



:: موضوعات مرتبط: داستان كوتاه , ,
:: برچسب‌ها: داستان , داستانك , داستان كوتاه , خودخواهي ,

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 71 صفحه بعد

به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان همه چیز از همه جا و آدرس iranianblog.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com